دلم تنگ است
دلم از هجر مولا بد شکستست
چرا اینهمه آه و صدایم
به صدایش نرسیدست؟
نکند بار گناهم به قدریست
که نمیبینم که هنوزم که هنوز است
مولای من منتظرم هست
نکند کوله ی راهم هیچ ندارد
که کند همرهیم تا که رسم وادی معشوق؟
چرا تا به الآن مانده ام اینجا ... ؟
سوالیست که با ذهن پر از خستگی ام سر جنگ دارد
بگوی مولا
بگو تا کی در این زندان غم باشم هراسان؟
و چرا هیچ کسی نیست در این غم متامل؟!
و چرا هیچ کسی منتظر یار ننشستست؟
و چرا اینهمه عهد شکستیم؟
و چرا اینهمه مشتاق وصال و بابای زمانم نیامد؟؟؟؟؟
و چراهای فراوان دگر ...
من هنوز میمانم
اشک هایم جاده های انتظارش را آب پاشی میکند
تا که چون آید او
خاک آن جاده ی پرگنه ام
مایه ی رنج عزیزم نشود
و هنوز منتظریم ...
اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب العصر و الزمان
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: